داستان (چنگال)
 
(زيباترين وبلاگ)
انواع داستان,قصه, شعر و حکایت ها از جمله خیالی عشقی تاریخی و هر داستانی که مد نظرتون هست,خود را آرامش بدهید.
 
جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, :: 16:4 ::  نويسنده : سيد احمد موسوى پور

 

 


« ؟ ميخنديد » : سيد احمد خشمگين

 

هي خنديد خنديد … ميدوني حالش بهم خورده بود . همان جوريكه يكماه پيش شد، بعد يكمرتبه دهنش كف كرد، »

كج شد . آنوقت پريد ننجون رو گرفت، آنقدر گلويش را فشار داد كه چشمهايش از كاسه در آمده بود . اگر

« . ماه سلطان نبود خف هاش كرده بودحالا فهميدم ننمون را چه جور كشت

چشمهاي سيد احمد با روشنائي سبز رنگي درخشيد و پرسيد :

« ؟ كي گفت كه ننمون رو اينجور كشت »

ماه سلطان بود كه رفت سر نعش او و ميگفت كه گيسهايش را دور گردنش پيچيده بود . نميدوني وقتيكه »

« … دستهايش را انداخت بيخ گلوي ننجون

سيد احمد همينظور كه باو ن گاه ميكرد، دستهاي خشك خودش را مثل برگ چنار بلند كرد، انگشتهايش باز شد و

مانند اينكه بخواهد شخص خيالي را خفه بكند دستهايش را بهم قفل كرد.

ربابه كه ملتفت او بود كمي خودش را كنار كشيد و به او خيره نگاه كردسيد احمد دوباره پرسيد:

« ؟ مگر بابام امروز نرفت مسجد شاه »

نه … حالش خوب نبود، از همان بعد از ظهر پرت ميگفت، از همان مسئله ها كه تو مسجد براي مردم ميگه : »

« . غسل، طهارت، از آن دنيا حرف ميزد

«مبطلات روزه، حيض و نفاس »

آره… از خودش ميپرسيد و بخودش جواب ميداد . من بخيالم ديوانه شده … يك چيزهائي ميگفت كه من »

« … خجالت مي كشيدم

بعد ربابه نزديكتر به احمد شد، دست روي سر او كشيد و گفت:

پس كي فرار ميكنيم؟ مگر نگفتي كه عباس مي گويد با يازده تومان و شش قران هم ميشود يك گاو خريد؟ حال »

ما يك لاغرش را ميخريم . من هم رخت شوري ميكنم، پول خودم را در ميآورم . ببين هر چه زود تر فرار كنيم

« ! بهتره، من ميترسم

« . بگذار هوا بهتر بشودچند روز است كه پام اذيتم ميكند »

« . هوا كه بهتر شد ميريمهمچين نيست، داداشي؟ اقلا هر چه باشد از اينجا بهتر است »

بعد هر دو آنها خاموش شدند.

احمد جواني بود هژده ساله و بلند بالا . ابرو هاي پر پشت بهم پيوسته و چشمهاي براق و صورت عصباني داشت

و پشت لبش تازه سبز شده بود . ربابه پانزده ساله و گندمگون بود، ابروهاي تنگ، لبهاي برجستة سرخ، دستهاي

كوچك و چانة باريك داشت، و بيشتر به مادرش رفته بود، در صورتيكه سيد احمد شبيه و نمونة پدرش بود .

حتي نشان مرض خطرناك او در احمد آشكار شده بود.

سيد جعفر، پدرشان، كارش معركه گرفتن در مسجد شاه بود . مردم بيكار را دور خودش جمع ميكرد و برايشان

بطور سؤال و جواب مسائل فقهي و تكليفي را بدون پرده و رو دربايستي تشريح ميكرد . بقدري در فن خودش

مهارت داشت كه در موقع فروش دعا يك عقرب سياه را دست آموز و زهر او را خنثي كرده بود و با آن نمايش

ميداداگرچه در اين اواخر كاسبيش خوب نميچريد، ولي بقدر خرج خانه اش در ميآورد . پنجسال پيش يكشب كه

همه خوابيده بودند، مست وارد خانه شد و صبح صغرا زنش را خفه شده در اطاق او پيدا كردند كه بعلت

ناخوشي مرده است . بغير از ماه سلطان خواهر خواندة صغرا كه سيد جعفر را مسئول مرگ او ميدانست . دو ماه

بعد سيد جعفر رقيه سلطان را بزني گرفت.

رفيه سلطان بلاي جان اين دو بچة يتيم احمد و ربابه شد و از شكنجه و آزار آنها بهيچوجه كوتاهي نميكرد . و

چيزيكه شگفت آور بود، بجاي اينكه سيد جعفر از بچه هايش ميانجيگري بكند، برعكس در آزار آنها با رقيه سلطان

شركت مينمود، چون سيد جعفر از آن مردهائي بود كه سر جواني اين بچه ها را پيدا كرده بود، به اميد اينكه

گويندة لااله الاالله پس مياندازد، و دهن باز بي روزي نميماند و خدا بچه بدهد سرش را پوست هندو انه ميگذاريم .

اما حالا كه آنها را ميديد تعجب ميكرد چطور اين ب چه ها مال اوست و همة خيالش اين بود كه اين دو تا نانخور

زيادي را از سر خودش باز كند و دل فارغ با رقيه خانه را خلوت بكند . از همانوقت سيد احمد و ربابه خودشان را

در خانه پدري بيگانه ديدند و زندگي برا يشان تحمل ناپذير شد، بهمين جهت آنها بيش از پيش ب ه يكديگر دلبستگي

پيدا كردند . رقيه سلطان براي اينكه آنها را از زندگي خودش جدا بكند، اطاق روي آب انبار را كه نمناك و تاريك

بود براي آنها اختصاص داد و از اين رو دو ماه بود كه احمد پا درد گرفته بود و با آنكه چندي ن بار برايش دعا

گرفتند رو ب ه بهودي نميرفت . احمد روزها عصازنان به دكان پينه دوزي ميرفت و ربابه تمام روز كار خانه را

ميكرد، ب ه عشق اينكه شب را با برادرش است كه يگانه دلداري دهندة او بشمار ميآمد . نزديك غروب كه احمد

بخانه برميگشت، اگر كاري به ربابه رجوع ميشد ا و در انجام آن كار پيشي ميگرفت . اگر ربابه گريه ميكرد او نيز

ميگريست و همچنين بعكس، و شب كه ميشد با هم كنج اطاق تاريكشان شام ميخوردند و لحاف رويشان

ميكشيدند 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به دنياى خود خوش آمديد(welcome), من آن شمعم که با سوز دل خویش, فروزان میکنم ویرانه ای را, اگر خواهم که خاموشی گزینم, پریشان می کنم کاشانه ای را , سلام دوست عزيزم.خواهش ميکنم در نظر سنجى شرکت کن.
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا مارا با عنوان زيبا ترين وبلاگ و آدرس www.ug.lxb.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیرنوشته . در صورت وجود لینک ما درسایت شما لینکتان به طورخودکار در سای تمان قرار میگیرد.